۱۳۸۹ آذر ۳۰, سهشنبه
۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه
۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه
در پاسخ به دوستان
۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه
۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه
۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه
- تا حالا نگاه معني دار بهم كردين؟ (با خنده مي پيچونيش) - لااقل يكي بهتر از منو پيدا مي كردي - من نمي ذارم هيچكس راجع به كس ديگه حرفي بزنه
- من كه نمي دونم چيكار مي كني. با جي افات. اون فيس بوك. اون از با هم دستشويي رفتنتون. از اون كادو خريدنش. من كه كاري ندارم. ولي به هر حال خبر دارم.
و تو هيچوقت بهش نمي گي به اون چه مربوطه. از اينكه فردا جايي حرفي بزنه مي ترسي. ولي ديشب هم ازت سوال كردم، تو "خفه شو"هاتو كجا خرج مي كني؟ "به تو چه ربطي داره" هاتو كجا خرج مي كني؟ چرا بهش نمي گي اصلا با هر كي هستم. به تو ربطي نداره و حق نداري راجع به دوستاي من اينطوري حرف بزني. چرا مي ذاري به من و به انتخاب تو اهانت كنه. چرا جواب اين توهين رو نمي دي؟ باشه منو پنهون كن (به دلايلي كه داري و منم قبولشون دارم، البته اگه دلايلت فقط همونا باشه و دليلت ناراحت نكردن اون نباشه. البته حس نمي كنم كه برات مهم باشه كه اون از دونستن اينكه من و تو باهم هستيم ناراحت مي شه يا نه. لااقل شايد من فكر ميكنم اونقدرها مهم نباشه كه به اين خاطر بخواي ازش پنهون كني.) اما لااقل نذار اينجوري در موردم حرف بزنه.
پ.ن: مي ترسم با من نياي. مي ترسم باهام نموني. با اين ترسي كه داري از اينكه اون دهنش رو باز كنه و حرفي بزنه، چجوري مي خواي پاشي با من بياي. من كه همه اين تلاش رو واسه رفتن دارم به خاطر آزادانه و به دور از بقيه با تو بودن مي كنم. اگه قرار باشه باهام نياي پس....؟؟؟!
پ.ن: شايدم حق با اونه. بهتر از اونو پيدا مي كردي لااقل. يكيو پيدا مي كردي كه وقتي كه اون همچي حرفي بهت مي زنه بتوني بهش بگي "از تو بهتره". شايدم اصلا از نظرت از اون بهتر نيستم. حداقل مي دونم تو يه چيز از من سره. گفتي عاشقش بودي. و به من گفتي ديگه عاشق كسي نمي شي. مي دونم مثل اون عاشق من نيستي. و اين درده. رنجه. عذاب آور از همه رنجهاي دنيا...۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه
۱۳۸۹ آبان ۴, سهشنبه
۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه
برای من الان فقط تو مهمی. فقط تو. زندگی و آرزوی منی. گذشته فقط یه خاطره است. نه شیرین نه دردناک. نه درد دشنه های گذشته رو یادم میاد نه لذت نوازشهاش رو. هیچی از گذشته آزارم نمی ده و شادی بهم القا نمی کنه. انگار هیچوقت نه دردی بوده نه لذتی. هیچ حسی یادم نیست. فقط تصویرش رو می تونم به یاد بیارم.
تا حالا آرزو کردی با کسی زندگی کنی؟ زیر یه سقف؟ من آرزو کردم! آرزو کردم با تو...
پ.ن: انگار حتی همآغوشیهای گذشته هم لذتی نداشته! حتی لذت همآغوشی هم یادم نمیاد.
۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه
۱۳۸۹ مهر ۱۳, سهشنبه
سفر خوش گذشت...
۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه
۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه
۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه
۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه
من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم...
حائلی نیست بین ما، الا: پوشش بی دلیل پیرهن ات
پشت در پشت عاشقت بودیم، من و شیراز و بلخ و نیشابور
تو بگو دفتر همه شُعَراست، گر سوالی کنند از وطنات
کمرت استوای زن یعنی، سینه آتشفشان تن یعنی
مادرت کیست؟ در کدام رَحِم؟ نقش بسته چم و خم بدنات
مینشینم مگر تو رد بشوی، میدوم تا مگر که خسته شوی
میکشم امتداد راهی را، به امید در آن قدم زدنات
تو قدم میزنی، قدم من را، تو نفس میکشی، هوس من را
هوسِ لابهلای هر نفسم، قفس سینه و نفس زدنات
تو اگر مرغ عشق من باشی، بازوانم بدون شک قفساند
واقعا حیف! اگر که این آغوش، تنگ باشد برای پرزدنات
شرح یک روح در دو تن حرف است! داستان دو روح و یک تن را
مینویسم ... اگر شبی تن من ... بخورد لحظهای گره به تنات
میرویهات را نمیبینم، نیستیهات را نمیخوابم
خواب و بیدار عصر هر شنبه، مینشینم به شوق آمدنات