۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

دیروز تولدش بود. پریشب با خواهرش و دو تا از دوستامون رفتیم کافی شاپ. هرچند برنامه ریزی من بسیار بد بود و همه چی قاطی شد ولی بهم خوش گذشت. از کادوش ناراحت شد. و شاید یه کم خوشحال. و حرفی زد که دوست نداشتم. گفت که تحقیر شده. چون اون همچی کادویی برای من نگرفته. اما کادوی من اون تولدی بود که برام گرفت. و ذوق و هیجانی که از شدت سورپرایز شدن داشتم! و هدیه هایی که لازم داشتم و برام گرفته بود. دلم نمی خواد اینطوری فکر کنه. پ.ن: دلم می خواد ببوسمت.