۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

نمی دونم چیکار کنم. نگرانم. حس می کنم مثل قبل نیستی. حس می کنم دیگه اونجوری دوستم نداری. اونطور که اوایل دلت می لرزید. اونطور که صدامو دوست داشتی. نمی دونم چی شده. و من نگرانم. نگران اینکه از دستت بدم. نگران اینکه رابطمون به جای بهتر شدن بدتر شه. نگرانم که تو به جای اینکه از علاقه شدید به عشق برسی، همین علاقه رو هم از دست بدی. واسه رفتن از ایران به هر روشی فکر می کنم یه جاش می لنگه. می ترسم دیر شه از بس از این شاخه به اون شاخه می پرم!

۳ نظر:

  1. آن سوی هر چه حرف و حدیث امروزست
    همیشه سکوتی برای ارامش و فراموشی ما باقی است
    می توانیم بدون تکلم خاطره ای حتی کامل شویم
    می توانیم دمی در برابر جهان
    به یک وازه ساده قناعت کنیم

    پاسخحذف
  2. دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم
    صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
    صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
    صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سايه،‌ تا سراغِ همسايه ...
    صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ ...
    تا مرگ، خسته از دق‌البابِ نوبتم
    آهسته زير لب ... چيزی، حرفی، سخنی بگويد
    مثلا وقت بسيار است و دوباره باز خواهم گشت!

    پاسخحذف
  3. متاسفم
    گویا
    خیلی
    بد شده
    وضعیت رابطه اتون
    متاسفم
    اینجا هم
    اتفاقی شبیه به آنجا
    افتاده
    بوسس

    پاسخحذف