۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

باغی آتش گرفته در چشمت، شاه توتی ست پاره ی دهن ات

حائلی نیست بین ما، الا: پوشش بی دلیل پیرهن ات

پشت در پشت عاشقت بودیم، من و شیراز و بلخ و نیشابور

تو بگو دفتر همه شُعَراست، گر سوالی کنند از وطن‌ات

کمرت استوای زن یعنی، سینه آتشفشان تن یعنی

مادرت کیست؟ در کدام رَحِم؟ نقش بسته چم و خم بدن‌ات

می‌نشینم مگر تو رد بشوی، می‌دوم تا مگر که خسته شوی

می‌کشم امتداد راهی را، به امید در آن قدم زدن‌ات

تو قدم می‌زنی، قدم من را، تو نفس می‌کشی، هوس من را

هوسِ لابه‌لای هر نفسم، قفس سینه و نفس زدن‌ات

تو اگر مرغ عشق من باشی، بازوانم بدون شک قفس‌اند

واقعا حیف! اگر که این آغوش، تنگ باشد برای پرزدن‌ات

شرح یک روح در دو تن حرف است! داستان دو روح و یک تن را

می‌نویسم ... اگر شبی تن من ... بخورد لحظه‌ای گره به تن‌ات

می‌روی‌هات را نمی‌بینم، نیستی‌هات را نمی‌خوابم

خواب و بیدار عصر هر شنبه، می‌نشینم به شوق آمدن‌ات

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر