۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

دلم یه پارتی می خواد واسه خودمون. ولی حیف که نمی شه فهمید کی هم تیمیه تو این شهر...
خسته شدم از این وضع. دلم زندگی خودم رو می خواد. پارتنر خودم رو. آینده خودم رو. آرزوها و لذتهامون رو.عشقبازی خودمون رو تو آرامش. خدایا چرا اینقدر منو راه می بری؟ تا کی؟ من خسته ام. داره دیر میشه خدا...
سلام. نمی دونم چی شد که یهو نیومدم دیگه به وبلاگم سر بزنم. اتفاقات بد و خوبی افتاد تو این مدت. یه اتفاق بد تو خانواده. و خوب دوست دخترم هم که همچنان هست و کلی هم دوسش دارم. اما کلی حرف باهاتون دارم. حالا نمی شه همه رو همینجا گفت. کم کم. ولی دلم تنگ شده بود برای اینجا و دوستام.

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

سلاااااااااااااااااااام. خیلی وقته آپ نکردم. درگیر زندگی بودم. و عشقم. دلم برای اینجا و همه دوستای گلم تنگ شده.

۱۳۹۰ فروردین ۶, شنبه

امیدوارم آرزوهای قدیمی تو سال نو محقق شه!

با آرزوی سالی خوش

ارادتمند

تولاج

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

شعر زیبایی که خوندم...

من سیر هستم زندگی را چون

احساس خود را لای نان خوردم

روزی که دختر/ بچه گی ها را

تا خانه ات با خنچه می بردم

در من کسی با درد می آمد

من در خودم دنبال " من " بودم

در نقش مادر شیر/ می دادم

اما نفهمیدم که زن بودم

من خوب یادم هست آغوشت

بوی غریزِه یا تعفن داشت

وقتی که دست مرگ سنگینت

در روح من تخم جسد می کاشت

بااینکه خالی بودم از ماندن

اما نیازت را پدر کردم

با گریه های نذر سجاده

شب را برای خود سحر کردم

دست از لبم بردار ! من مَردم !

در صحنه ی بعدی خودم هستم

دیگر نمی خواهم که زن باشم

از این سکانس دلبری خسته م ...

"سحر بختیاری"

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

دیروز تولدش بود. پریشب با خواهرش و دو تا از دوستامون رفتیم کافی شاپ. هرچند برنامه ریزی من بسیار بد بود و همه چی قاطی شد ولی بهم خوش گذشت. از کادوش ناراحت شد. و شاید یه کم خوشحال. و حرفی زد که دوست نداشتم. گفت که تحقیر شده. چون اون همچی کادویی برای من نگرفته. اما کادوی من اون تولدی بود که برام گرفت. و ذوق و هیجانی که از شدت سورپرایز شدن داشتم! و هدیه هایی که لازم داشتم و برام گرفته بود. دلم نمی خواد اینطوری فکر کنه. پ.ن: دلم می خواد ببوسمت.

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

جای همه خالی. دیشب خیلی خیلی خوش گذشت. سورپرایز شدم به معنای واقعی. دوستام رو هم دعوت کرده بود. کیک تمام شکلاتی مکزیکی:D خیلی خوش گذشت. و کادوهای قشنگ. دیشب وقتی داشتم کیکم رو می بریدم آرزو کردم که با هم زندگی کنیم. مرسی از شب قشنگی که برام ساختی. مرسی از کادوی قشنگت. مرسی بابت همه زحمتایی که کشیدی. مرسی بابت اینکه به فکرم بودی و کنارم بودی.
دوستت دارم. خیلی زیاد
امشب شب تولدمه. با عشقم می خوایم بریم کافی شاپ. یه جوری هستم. مثل زمانی که آدم میره سر قرار با کسی که عاشقشه. جالب اینکه ما هر روز با همیم. ولی نمی دونم چرا اینجوری دلشوره دارم. البته از اون دلشوره های خوب!

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

نمی دونم چیکار کنم. نگرانم. حس می کنم مثل قبل نیستی. حس می کنم دیگه اونجوری دوستم نداری. اونطور که اوایل دلت می لرزید. اونطور که صدامو دوست داشتی. نمی دونم چی شده. و من نگرانم. نگران اینکه از دستت بدم. نگران اینکه رابطمون به جای بهتر شدن بدتر شه. نگرانم که تو به جای اینکه از علاقه شدید به عشق برسی، همین علاقه رو هم از دست بدی. واسه رفتن از ایران به هر روشی فکر می کنم یه جاش می لنگه. می ترسم دیر شه از بس از این شاخه به اون شاخه می پرم!

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

دوست گلم مریض شده. سرما خورده. دعا کنین زود خوب که دلم می گیره اگه چند روز اینجوری باشه ...

در پاسخ به دوستان

دوستان عزیز این شعر که تو پست قبلی گذاشتم مال من نیست! همه این تشویقها برای شاعر خوبش که نمی دونم کی هست. من این شعر رو از یکی از دوستان شنیدم. که بهم pm داد. اما نمی دونم شاعرش کیه. ولی زیبا بود. خواستم شما هم لذت ببرین. ولی برای شاعرش هر کی که هست آرزوی موفقیت می کنم.

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

کشاندت به خواری؟! به رویش نیاور

خطا کرده؟ آری؟ به رویش نیاور

اگر قلب آیینه ات را شکسته

تو قدر غباری به رویش نیاور

دل من، اگر سنگدل بود و ساکت

تو که آبشاری به رویش نیاور

اگر شادی هر شبت را گرفته

تو غم را که داری! به رویش نیاور

تو که بار آخر قسم خورده بودی

به رویش نیاری... به رویش نیاور

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

بیچاره من! فلک زده من! بی پناه من! کینگونه ام شناخته ای یار بی وفا!

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

- تا حالا نگاه معني دار بهم كردين؟

(با خنده مي پيچونيش)

- لااقل يكي بهتر از منو پيدا مي كردي

- من نمي ذارم هيچكس راجع به كس ديگه حرفي بزنه

- من كه نمي دونم چيكار مي كني. با جي افات. اون فيس بوك. اون از با هم دستشويي رفتنتون. از اون كادو خريدنش. من كه كاري ندارم. ولي به هر حال خبر دارم.

و تو هيچوقت بهش نمي گي به اون چه مربوطه. از اينكه فردا جايي حرفي بزنه مي ترسي. ولي ديشب هم ازت سوال كردم، تو "خفه شو"هاتو كجا خرج مي كني؟ "به تو چه ربطي داره" هاتو كجا خرج مي كني؟ چرا بهش نمي گي اصلا با هر كي هستم. به تو ربطي نداره و حق نداري راجع به دوستاي من اينطوري حرف بزني. چرا مي ذاري به من و به انتخاب تو اهانت كنه. چرا جواب اين توهين رو نمي دي؟ باشه منو پنهون كن (به دلايلي كه داري و منم قبولشون دارم، البته اگه دلايلت فقط همونا باشه و دليلت ناراحت نكردن اون نباشه. البته حس نمي كنم كه برات مهم باشه كه اون از دونستن اينكه من و تو باهم هستيم ناراحت مي شه يا نه. لااقل شايد من فكر ميكنم اونقدرها مهم نباشه كه به اين خاطر بخواي ازش پنهون كني.) اما لااقل نذار اينجوري در موردم حرف بزنه.

پ.ن: مي ترسم با من نياي. مي ترسم باهام نموني. با اين ترسي كه داري از اينكه اون دهنش رو باز كنه و حرفي بزنه، چجوري مي خواي پاشي با من بياي. من كه همه اين تلاش رو واسه رفتن دارم به خاطر آزادانه و به دور از بقيه با تو بودن مي كنم. اگه قرار باشه باهام نياي پس....؟؟؟!

پ.ن: شايدم حق با اونه. بهتر از اونو پيدا مي كردي لااقل. يكيو پيدا مي كردي كه وقتي كه اون همچي حرفي بهت مي زنه بتوني بهش بگي "از تو بهتره". شايدم اصلا از نظرت از اون بهتر نيستم. حداقل مي دونم تو يه چيز از من سره. گفتي عاشقش بودي. و به من گفتي ديگه عاشق كسي نمي شي. مي دونم مثل اون عاشق من نيستي. و اين درده. رنجه. عذاب آور از همه رنجهاي دنيا...

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه