۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

قند و شکرست آن لب و دندان که تو داری ... لبخند بزن، تاجر قند و شکرم کن

من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم...

شک دارم بهت! به اینکه شاید احساسی هنوز داشته باشی به کسانی که رفتن. شک دارم به دلت...

یارم چو قدح به دست گیرد

بازار بتان شکست گیرد

هر کس که بدید چشم او گفت

کو محتسبی که مست گیرد؟

باغی آتش گرفته در چشمت، شاه توتی ست پاره ی دهن ات

حائلی نیست بین ما، الا: پوشش بی دلیل پیرهن ات

پشت در پشت عاشقت بودیم، من و شیراز و بلخ و نیشابور

تو بگو دفتر همه شُعَراست، گر سوالی کنند از وطن‌ات

کمرت استوای زن یعنی، سینه آتشفشان تن یعنی

مادرت کیست؟ در کدام رَحِم؟ نقش بسته چم و خم بدن‌ات

می‌نشینم مگر تو رد بشوی، می‌دوم تا مگر که خسته شوی

می‌کشم امتداد راهی را، به امید در آن قدم زدن‌ات

تو قدم می‌زنی، قدم من را، تو نفس می‌کشی، هوس من را

هوسِ لابه‌لای هر نفسم، قفس سینه و نفس زدن‌ات

تو اگر مرغ عشق من باشی، بازوانم بدون شک قفس‌اند

واقعا حیف! اگر که این آغوش، تنگ باشد برای پرزدن‌ات

شرح یک روح در دو تن حرف است! داستان دو روح و یک تن را

می‌نویسم ... اگر شبی تن من ... بخورد لحظه‌ای گره به تن‌ات

می‌روی‌هات را نمی‌بینم، نیستی‌هات را نمی‌خوابم

خواب و بیدار عصر هر شنبه، می‌نشینم به شوق آمدن‌ات

لب وا کن و لب ببند و بگذار به دل

یک حسرت تازه... حسرت آبنبات!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

خدا گر ز حکمت ببندد دری...

خدا کسی رو که خیلی دوست داشتم ازم گرفت. در ازاش کسی رو بهم داد که بی نهایت عاشقشم! چطور می تونم این محبت بزرگ خدا رو جبران کنم؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

عطر تنت رو دوست دارم...

خدایا شکرت...

خیلی وقته ننوشتم. و خیلی وقته که به آرزوم رسیدم. حالا کسی پیشمه که واقعا دوستش دارم. کسی که دوستم داره و از بودن باهاش لذت می برم. و چقدر این روزها رو دوست دارم.