خوب کسی که بیشتر از همه دنیا دوسش دارم اجازه نداد راجع بهش تو بلاگ بنویسم. فقط به این کفایت می کنم که بگم تو زندگیم عاشق دختری شدم که واقعا بی نظیره. از نظر اون نمی دونم اما از طرف من صرفا به خاطر علاقه ای که بهش داشتم با هم رابطه پیدا کردیم. و من بیش از هر رابطه ای که داشتم لذت بردم. اما خوب اون این رابطه رو خیانت به همسرش می دونست. و تموم کردیم. اما همچنان دوستان صمیمی هستیم. هرچند زیاد دعوا می کنیم. هرچند در جریان یکی از چتامون بهم گفت که:" همدیگه رو مشکلمون اینه همینجوری نمی تونیم قبول کنیم. هر یکی اون یکی دیگه رو می خواد عوض کنه. دائم از دست هم ناراحت می شیم. قلب همو می شکنیم. یه اون یکی بدی می کنیم. باز عذرخواهی می کنیم. باز با هم ظاهرا دوست می شیم. باز یک ماه خوبیم. باز نمی تونیم. نمی دوم چه اصراریه واقعا". گاهی نمی دونم حرفاش رو باور کنم یا رفتاراشو. اما اینو می دونم که برام مهم نیست رابطمون تموم شده. مهم نیست اون تو عصبانیتش بهم چی می گه. من واقعا عاشقشم و دلم می خواد لااقل مثل دو تا دوست صمیمی با هم باشیم. اگه یه جایی تو بلاگ خواستم راجع بهش حرفی بزنم به اسم سونا ازش یاد می کنم. امیدوارم دلیل این اسامی مستعار رو درک کنید.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر