۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند
عریانترم زشیشه و مطلوب سنگسار
این شهر بی نقاب قبولم نمیکند
...
لاک صورتی پررنگ به اندازه رژ صورتی پر رنگ بهت میاد!

محبوب من به سان خدایان ستودنیست

خوب کسی که بیشتر از همه دنیا دوسش دارم اجازه نداد راجع بهش تو بلاگ بنویسم. فقط به این کفایت می کنم که بگم تو زندگیم عاشق دختری شدم که واقعا بی نظیره. از نظر اون نمی دونم اما از طرف من صرفا به خاطر علاقه ای که بهش داشتم با هم رابطه پیدا کردیم. و من بیش از هر رابطه ای که داشتم لذت بردم. اما خوب اون این رابطه رو خیانت به همسرش می دونست. و تموم کردیم. اما همچنان دوستان صمیمی هستیم. هرچند زیاد دعوا می کنیم. هرچند در جریان یکی از چتامون بهم گفت که:" همدیگه رو مشکلمون اینه همینجوری نمی تونیم قبول کنیم. هر یکی اون یکی دیگه رو می خواد عوض کنه. دائم از دست هم ناراحت می شیم. قلب همو می شکنیم. یه اون یکی بدی می کنیم. باز عذرخواهی می کنیم. باز با هم ظاهرا دوست می شیم. باز یک ماه خوبیم. باز نمی تونیم. نمی دوم چه اصراریه واقعا". گاهی نمی دونم حرفاش رو باور کنم یا رفتاراشو. اما اینو می دونم که برام مهم نیست رابطمون تموم شده. مهم نیست اون تو عصبانیتش بهم چی می گه. من واقعا عاشقشم و دلم می خواد لااقل مثل دو تا دوست صمیمی با هم باشیم. اگه یه جایی تو بلاگ خواستم راجع بهش حرفی بزنم به اسم سونا ازش یاد می کنم. امیدوارم دلیل این اسامی مستعار رو درک کنید.

آهای خدا!

یخ می زنه تا در میاد از ته شب صدامون
سرما زده س مثل شبا صدای بینوامون
خسّه شدم ، خدا کجاس برم ازش بپرسم
چرا اجابت نمی شه نفرینمون دعامون

یک حقیقت

من جزو اون دسته آدمهایی نیستم که به خاطر محدودیت در روابط با جنس مخالف اجبارا شروع به داشتن چنین روابطی کردن. چون کلا چندان تمایل به داشتن روابط ج*** ندارم پس برام اولین مورد این بود که عاشق فرد باشم. اگه عاشقش باشم شاید هر رابطه ای رو بخوام باهاش داشته باشم و تو همه چیز و همه لذتها باهاش شریک شم. دوستان پسر داشتم اما شاید بتونم به جرات بگم تو زندگیم هیچوقت به اون اندازه که عاشق دوست دخترم شدم عاشق هیچکی نشدم. و هیچ حسی رو در دنیا به این عشق ترجیح نمی دم.

من به اندازه یک روزنه دلخوش هستم

یک روزی همه دستای هم رو می گیریم و برای رسیدن به جامعه ای که می خوایم ما رو مثل همه شهرونداش قبول کنه مبارزه کنیم اما چرا تا فرصت داریم و می تونیم از جوونیمون لذت ببریم این کار رو نکنیم؟ تا زمانی که جامعمون رنگین کمونی شه لااقل پیش همدیگه نقابامون رو برداریم!

و من به این نفسهای به شماره افتاده زنده ام

لبهایم را که در میانه هایت می سُرانم
نفسهایت...